سلام دوستان:
مادرم چند تا کتاب سفارش داده بود .باید میرفتم نمایشگاه کتاب.شنبه بود ، ترجیح دادم تنها برم و هرجا دلم خواست بایستم و کتابها رو ورق بزنم .
روز قبلش تو یه جمعی بودیم ، پسر جوونی گفت ، قراره برن نمایشگاه
و بقیه پرسیدن:آقا اونجا کتاب هم میفروشن ؟؟!
خلاصه نمیخوام بگم کیا اومده بودن و چه ها میکردن و چجور جوی تو
سالنها حاکم بود .فقط میرم سر
اون چیزی که دلمو به درد آورد .
کنار غرفه
« مطالعات زنان » ایستاده بودم و کتابها رو نگاه میکردم.
اکثر کتابها رو دیده بودم و یه کتاب هم از استادم دکتر اعزازی به اسم « جامعه شناسی خانواده » به چشمم خورد.
داشتم از خانومی که اونجا بود میپرسیدم کتاب جدید راجع به خشونت یا
نظریه های فمینیستی چاپ شده یا نه ؟
که حس کردم یکی سعی داره خودشو به من بچسبونه ، برگشتم دیدم یه
مرد میانساله که خیک گنده و زشتی هم داره و یه کتاب دستشه .
نگاه تندی بهش کردم و دوباره مشغول صحبت با خانومه شدم .
دیدم با کمال پررویی ایستاده و سعی داره بیشرمانه تنشو به من بچسبونه ،
برگشتم و با یه حرکت دست هلش دادم عقب و گفتم برو عقبتر .
مرد که نیشش تا بناگوش باز بود ، نگاه تمسخرآمیزی به من کرد و گفت :
چرا ناراحت میشی عزیزم ؟ برخورد فمینیستیه دیگه ! مگه شماها همینو نمیخواین ؟ آره فمینیستیه !!!
دلم میخواست با کتابهایی که دستم بود محکم بکوبم تو سرش یا نه
با مشت بزنم تو دهنش اما وقتی دیدم خرها و گاوهایی (بلانسبت !!)
که دور و برم ایستادن دارن نیشخند میزنن،تمام تنم داغ شد و فقط تونستم به مردک بگم .
خفه شو .
سرم درد گرفت.
گاو بزرگ راهشو کشید و رفت ،بعدشم من که حس میکردم دارم از عصبانیت
خفه میشم از سالن زدم بیرون .
تو سالن بعدی دیدم با زنش داره قدم میزنه .
دلم برای زن سوخت و افسوس خوردم و آه کشیدم که مردهای ما روز به روز از میزان درک و فهمشون کم میشه و تمام انرژی جسمی و فکریشون صرف فعالیتهای شکم و شکم به پایین .
من فمینیست نیستم ،اصلآ چیز زیادی هم از نظریه های فمینیستی
نمیدونم ، از بعضی تئوریهای فمینیستی افراطی هم مثل طرفداری از همجنسگرایی و لزبین ها بیزارم .
اما برای کاری باید وسیعآ نظریه های فمینیستی را مطالعه کنم .
هنوز معلوم نیست.
اما وقتی میبینم یک موضوع جدید یا یک دیدگاه جدید در جامعه امروز ایران
اینقدر با عکس العملهای زشت و جبهه گیریهای شدید مواجهه ،متاسف میشم .
متاسف میشم که فرهنگ ما میگه که با ذهنیت غلط دنیا بیایم ،با ذهنیت غلط زندگی کنیم و با ذهنیت غلط بمیریم...
گریه م میگیره وقتی از الان میدونم که چه قضاوتها و پیشداوریهایی درمورد کار من
میشه قبل اینکه خونده بشه و کوه مشکلاتمو بزرگتر میکنه .
زنهای ایرانی خیلی بی پناهن مگه نه ؟وقتی مردها کنارشون راه میرن و چشم چرونی میکنن،وقتی مردها به طرز جنون آمیزی کنترلشون میکنن،وقتی مردها
هنوز به چشم جنس دوم بهشون نگاه میکنن. وقتی مردها مرد نیستن... دوست گرامی ازت تشکر میکنم بابت زحمتت وقلم شیوایت آری به راستی که تاریخ ؛ گواه مظلومیت ؛ اسارت و آب شدن و هدر رفتن زن است. http://kavir.blogfa.com