سلام:
هرگاه دلتنگ می شوم به سراغ شما می آیم.
دوستان تازه وقدیمی مهربانم که حرفهای مراآنطور که دوست دارم می فهمید.
این روزها بیشتر از هر موقع دیگری به حضور گرم و نورانیتان احتیاج دارم.
با شمامیشود از ابرها عبور کرد و به ستاره ها و فرشته هایی رسید که طبق طبق برایت سلام می آورند.
فوتبال ۹۰ دقیقه بود.
یه توپ گرد که همه به دنبالش بودن تا بدستش بیارن...اما تا پاشون بهش می رسید باپا محکم پرتش میکردن واسه یکی دیگه یا....بهر حال از دستش میدادن و باز دوباره میدویدن تا برسن بهش.
وقتی خیلی بچه بودم چرایی این ماجرا برام مثل یک معما بود.معمای شگفت جذابی که تاآخرین لحظه منو با خودش میکشوند.اونهمه تلاش و دویدن و خستگی و نشاط ...و بعدش میدیدی گاهی یکی تا دقیقه ۸۹ برندست و با یک گل معما عوض میشد.اونهایی که خندان و مغرور بودن انگار خوردشون می کردی..و اونایی که درهم وناامید بودن انگار دوباره زنده...
همه معما به اون یک دقیقه بستگی داشت...به تاب آوردن اون یک دقیقه خسته مغرور...
توی اون ذهن کوچیک بچگیهام خیلی از این بی انصافی در شگفت بودم...تا اینکه فهمیدم اگه بازی خیلی مهم باشه حتما وقت اضافه ای هست که بتونند باز هم از نو ...و طولی نکشیدکه فهمیدم این عین زندگیه...
...
...
به عقب نگاه میکنم...
تنها هنگامی که خاطره ات را میبوسم درمی یابم دیریست که مرده ام
چرا که لبان خود را از پیشانی خاطره تو سردتر می یابم
از پیشانی خاطره تو
ای یار!!!
ای شاخه جدامانده من!
نوشتن برای من یک تلاش کوچک عزیز است...تلاشی برای ادامه..برای نبریدن و احساس بودن.من با تو از خودم...دغدغه ها و دل تنگیهای بسیارم خواهم گفت..نوشتن در اینجا کمی سخت است..درست مثل اینکه دفتر خاطرات خصوصی ات را کسی بخواند..اما من می خواهم اگر توانستم به تمامی خودم باشم...دوست من یادت باشد گفتم اگر توانستم.
حرف بسیار است برای گفتن اما الان یعنی بعد از ظهر روز شنبه است و من وقتی ندارم.این گفتگو ابتدایاشنایی بود.
پاره ای وقتها دل تنگ و سرشار از حس بودن و نبودن تمام اسمان مهتابی را می گردی و باز نگاه میکنی به اسمان و......تنها یک ستاره از همه فانوس های شهر از ان بالا بالا ها روشن ترین است..عشق همان چلچراغ است و تنها عاشقان اهل رنجند و من عشق را پیراهن خود کرده ام همیشه تا..........................................
شاد باشید همیشه...باز هم می ایم