سلامی به تو از یک سرگردان
به امید آن که سلام مرا که از فرسنگها و از اعماق قلبم بر می خیزد با آغوش باز پذیرا باشی..ای مهربانم هر گاه در گوشه خلوتی گم شدی و در آن تنها ئی محض و بی انتها
پرنده ای کوچک را دیدی که سرگردان به مقصد بال می زند و ملتمسانه به تو نگاه می کند...
وقتی دلت گرفت و و قطره ای اشک از گونه ات سرازیر شد و هر گاه بلور شکسته ای را دیدی که نمی درخشد به خاطر بیاور که در این شهر و در این اتاق خاموش یک نفر فریاد می زند که منتظرت خواهد ماند...
روزها سپری می شوند و صفحه ی زندگی من هنوز ساکت و ثابت باقی مانده است و هیچ تحولی در آن بوجود
نیامده است..ای یار بیا و این تحول را تو در این صفحه بوجود آور ...پس این روزها را می گذرانم تا تو بیایی و روزگار با تو بودن را مانند بهار سپری کنیم ...آری دوستت دارم به اندازه ی ماه و خورشید... و به اندازه ی تمام کهکشانها می ستایم..
مهربانم:با تو بودن را می خواهم و برای با تو بودن صبر خواهم کرد و به امید آن روز می مانم..
سلام :
عزیزم :
دیروز حال ندار بودی بهتر شدی خیلی دلواپست شدم دیگه اونطوری نبینمت
عزیزم..وبلاگت زیبا قلمت شیوا و خودت هم مهربان و خوش چهره..با لبخند...
سلام ٬ امیدئارم خوب باشید ٬ وب خیلی قشنگه .....ممنون که به وب من اومدین ٬ اگه دوست داشتی میزنم وبتون را در وبم ٬ در پناه اسمان ٬ خداحافظ