عشق اینقدر قویه ؟

منم دلم تنگ شده .

از همه دوستایی که تو این مدت ایمیل زدن و آفلاین گذاشتن معذرت میخوام
 که جواب ندادم .
باور کنین ، منم دلم برا همتون تنگ شده و حتمآ به همتون سر میزنم .
 باور کنین که به فکرتون بودم.
این همه محبت از آدمهایی که خیلیاشونو ندیدم دوست داشتنیه
.



حالا براتون میخوام بگم از
اینکه شاهد یه عشق باشی که آروم آروم رشد کرده و بعد شاهد خراب شدنش باشی ،
دقیقآ حسی رو بهت میده که انگار جای یکی از اون دو نفری.
منم شاهد بودم.

شاهد عشقی که خیلی قشنگ بود ،بی ریا بود ، اون چیزی بود که همه آرزوشو دارن‌ ، با تمام قشنگیهاش ، سرخ شدن گونه ها ،لرزیدن دست ،لرزش صدا ،لطیف شدن و .....

آخرین لحظه وقتی پسر پیشونی دختر رو بوسید و ازش تقاضای ازدواج کرد در کمال بهت و حیرت دیدم که دختر دست رد به سینه پسر زد و هنوز هم نمیدونم چرا و نمیدونم حالا چیزی عوض شده یا همه چی همونجا تموم شد؟

مثل فیلم بود ،ساده و قشنگ یا مثل خوابی که هرکسی آرزوی دیدنش رو داره و بعد پسر گریه کرد ...گریه کرد و من به اندازه تمام عمرم دلم گرفت .
گریه کردم و حسرت خوردم.

اون له شد و من گریه کردم ، ولی نتونستم همدردی کنم و برگشتم .شاید دختر هم حق داشت ولی نباید میذاشت کار به اینجا برسه.
حالا اونقدر احساسم رقیق شده که خودم هم باورم نیشه .
به عقیده همه کسایی که منو میشناسن من یه آدم منطقیم .
نظر خودم هم همینه اما دیدن یه واقعیت از جنس عشق و احساس باعث شدمن  بیشتر از هر وقت دیگه ای احساساتی شم .

خودم به حال خودم خنده م میگیره.

 حس آدمی رو دارم که  ممکنه با یه نگاه عاشق بشه.
 اونقدر سنگ شده بودم که فکر نمیکردم تا آخر عمرم بتونم احساساتی شم.
اما حالا حکم باروتی رو دارم که ممکنه هر لحظه منفجر بشه .
همش زمزمه میکردم ،

« من برای زنده بودن آرزوی تازه میخواهم
  خالیم  از عشق و لبریزم ،های و هوی تازه میخواهم »
اما حالا لبریزم ،اون آرزوی تازه هست ،فقط.....