برای من نوشتی...برای تو نوشتم...

سلام.
میدونم دیره.
میدونم سکوتم خیلی طول کشید.
اما
آمدم به همه شما دوستای خوبم بگم که بازم
براتون میخوام بنویسم ازکسی که باخوبهاش
برام یه عالمه خاطره گذاشت
شاید رفت اما خاطرش باهام
دوستی ما همش رشد بود همش پیشرفت
هرچند من نتونستم بازی گوشی هامو وبی خیالیهامو
بااون قسمت کنم اما اون به من
جدیت وپشت کارشو هدیه دادورفت
پس فردا کلی براتون میگم
راستی یادم بندازین از
انسانیت یه پسر رهگذر براتون بنویسم
که امروز چطوری کمکم کرد.

روزهاتان پرتقالی باد.
با شما حرف نزدم اما
به یادتون بودم و
دوستتون دارم.
شما که با منید.
شما که میشنوید.
شما که صبورید.
نازنین فدای شما.

قطره ای شبنم بر قلبی خزان زده ......

ای مهربانم! اولین روز آشنائی را که مهر سکوت دلم را شکستی به خاطر دارم...با دستانی به رنگ امید برایم محبت را به ارمغان آوردی و من به نیت دوستی آسمانی تو وضوی آرزو ساختم و سجاده ی امیدم را بر صفا و صمیمیت تو پهن کردم ... آن روز تو قاب رنگ پریده ی چشمانم را از انتظاری که بر آن نقش بسته بود پاک کردی و طرح زندگی بر آن جای دادی و حال من سرمست از داشتن بزرگترین گنجینه ی دنیا هستم و ان گوهر نایاب صداقت توست....خدا گواه است که تنها به امید توزنده ام به امید داشتن وزندگی کردن باتوپس نفسهایم ارزشمند است

انتظار

سلامی به تو از یک سرگردان به امید آن که سلام مرا که از فرسنگها و از اعماق قلبم بر می خیزد با آغوش باز پذیرا باشی..ای مهربانم هر گاه در گوشه خلوتی گم شدی و در آن تنها ئی محض و بی انتها پرنده ای کوچک را دیدی که سرگردان به مقصد بال می زند و ملتمسانه به تو نگاه می کند... وقتی دلت گرفت و و قطره ای اشک از گونه ات سرازیر شد و هر گاه بلور شکسته ای را دیدی که نمی درخشد به خاطر بیاور که در این شهر و در این اتاق خاموش یک نفر فریاد می زند که منتظرت خواهد ماند... روزها سپری می شوند و صفحه ی زندگی من هنوز ساکت و ثابت باقی مانده است و هیچ تحولی در آن بوجود نیامده است..ای یار بیا و این تحول را تو در این صفحه بوجود آور ...پس این روزها را می گذرانم تا تو بیایی و روزگار با تو بودن را مانند بهار سپری کنیم ...آری دوستت دارم به اندازه ی ماه و خورشید... و به اندازه ی تمام کهکشانها می ستایم.. مهربانم:با تو بودن را می خواهم و برای با تو بودن صبر خواهم کرد و به امید آن روز می مانم..