بهار بهار چه اسم آشنایی...

سلام:

 دلم عجیب هوای بهارو کرده وقتی میاد همه جاوهمه چیزو سبز میکنه باغها داغها ؛ دشتها ودستها وبرگی از آرزوهایی که از  کودکی با خود  آورده ام . بوی باروناشو شرراشو دیدو بازدیداشوخیلی دوست دارم  .

 راستی امسال می خوام دیگه گامهایم را محکم تر از قبل بردارم ومثل باد از کوی وبرزنها بگذرم وبه عاشقانه ترین عاشقانه ها برسم .دیگه باید باهمه بهارام فرق داشته باشه .

اسفند که میره با عصای سفیدش بر جاده ها رد عمر خودمو می بینم وبه ابر ها می گویم مروارید های خیسشان را بر دامنم بریزند .
بهار با جامه سبزش می آید دل خود را می بینم که بر نزدیکترین شاخه با برگهای عاشق دعا می خواند.
نمی دونم خاطره هامو تازه کنم یانه ؟

بهار صدات میاد اما خودت کجایی
       واکنم پنجره هارو یانه؟
      
تازه کنم خاطره هارو یانه؟

چراکه نه ؟ مگه میشه بهار بیاد وآدم خاطره هاشو تازه نکنه ؟ اونم خاطره های قشنگی که بوی کودکی وکوچکی میده ؟ خاطره هایی که بوی گل وبنفشه وگل لاله وگل سنبل وبوی عطر گل محمدی میده ؟ این خاطره هارو چه جوری باید تازه کرد؟ بارفتن به دشت وصحرا؟بارفتن به دهات وروستا ؟ بارفتن به لحظه های زیبای کودکی وعیدی گرفتن وعیدی جمع کردن ؟ یا دیدن عمو عمه وخاله وخاله قزی ودایی ومادر بزرگ وآقا بزرگ و....؟ کدوم؟

آخ که دلم چقدر لک زده  برای اون دید وبازدیدهای صمیمی وبی شیله پیله سال نو.
سال نو که می شدنه تنها باغچه کوچیک خونه مون پر از سبزه وسبزی می شدبلکه دلامونهم یه حال وهوای خاصی پیدا می کردبعد مهمونی ها شروع می شداین ور واون ور برو وبیا ؛ دیدوبازدید .
اما حالا چی ؟ 
انگاری دیدو بازدیدها ؛یه کمی مصنوعی شده شده رفع تکلیف .فقط بریم دیدن بزرگترها که بعدا گله نکنن ونگن که چرا مارو داخل آدم حساب نکردن وسری به ما نزدن چرا این جوری شده ؟ 

فعلا میروم میام با بهاره دیگه ......


   

یاداشتهای تنهایی...

سلام
روز اولی که اینجا نوشتم فکر نمی کردم این همه دوست خوب پیدا کنم محبت شما باعث شد تا از لحاظ روحی روز به روز بهتر بشم همینکه گاهی اوقات با هم درد دل می کردیم وغم و غصه بشم هامونو با هم در میون می ذاشتیم کلی از بار روحی ما کم می شد البته من که کمکی نکردم همه اش شما بودین که منو دلداری برای همین همتونو دوست داشتم و دارممی دونید در
تمام سختیها فکر میکنم که لطف خدا شامل حالم بوده که تونستم تا اینجا طاقت بیارم امیدوارم بازم لیاقتشو داشته باشم که خدا کمکم کنه.  خدایا التماست میکنم دیگه امتحانم نکنی که رد میشم اونوقت خودت پشیمون میشی که یکی دیگه از دانشجوهات مشروط شد.دوست داشتم مثل تو فیلمها یه جا بالای کوه بودم و هنگام غروب خورشید با تمام وجود داد می زدم:خدایا دوستت دارم ...

سکوت می کنم     به اندازه تنهایی تو

که زیر باران      قدم می زنی

چتر بر می دارم

به خاطر تویی که هر روز خیس تر می شوی

و من که هر روز آواره تر می شوم

سکوت می کنم

برای کهنه رفاقتی که زخم برنفسهایم می زند

دلم می گرید      وقتی به خاطره ها نگاه می کنم

تنها نمی گذارمت         با دستهایم          با دستهایت

که تنهایم گذاشتی

و تو را می بخشم     به خاطر تمام دلم که سیاه نشود

سکوت می کنم   

برای تمام  بازیهای کودکانه ات          و         شیطنت های دوست داشتنیت

لبخند می شوم     برای تمام لبهای صورتی رنگت

سکوت می کنم     نه به هوای فریادت

برای تو که تنها با باد رفاقت کردی

سالهاست که خندیدن و گریستن من یکسان شده است

این چند روز هوا خیلی خوب شده بود  انگار که داره بهار میاد .اما من خراب همین حال و هوای تهرون هستم که معلوم نیست الان که آفتابی  ۲ ساعت دیگه ابری میشه یا بارونی؟! اصلاٌ نمی تونم فکر کنم که غیر از تهران جای دیگه ای زندگی کنم حتا با این ترافیک سنگین که شبای عید دیوونه کننده میشه.یا اون هوای آلوده که بعضی وقتا آدمو به تنگی نفس میندازه.یا سر و صدای ماشینا موتورا اتوبوسا بوقشون.

تهران شهر زیباییه اما خوب به خاطر پایتخت بودنش و دارا بودن امکانات جمعیت بی اندازه و بی حساب کتابی رو در خودش جا داده اما اگر عید تهران باشین می بینین که این شهر که تا هفته پیش غیر قابل تحمل بوده چقدر زیباست خلوتی خیابونا عامل موثری در به چشم اومدن این زیبایی هست . خیابون ولیعصر نرسیده به تجریش با اون درختای قدیمی و سر به فلک کشیده پارک زیبای نیاوران ساختمان زیبای بانک تجارت در خیابون طالقانی تقاطع بزرگراه مدرس با صدر  و... وای خدا جونم من چقدر اینجا رو دوست دارم  امسال درختا زودتر از همیشه شکوفه کردن اما یه پدیده ی زیبای دیگه بنام برف یه ذره درختا رو اذیت کرد به هر حال خدا خودش بهتر می دونه چیکار داره می کنه!

یکسال دیگه هم گذشت و ۲باره عید اومد یه عید دیگه ! از این روزا خوشم نمیاد اصلاٌ خوشم نمیاد قدیما خوب بود اما خیلی وقته که دیگه اون حال و هوا رو برام نداره

محکوم شدم




اینجا نمیشه به کسی نزدیک شد آدمها ازدوردوست داشتنی ترند

سلام دوست :
گاهی انسان را دیدنی ویا شنیدنی  به قضاوتی نادرست می کشاند ولی چرا به راستی مگه نباید تحقیق و پرس وجوکرد.
 ۲روز پیش ایمیلهایی بهم خورد که منو محکوم می کرد به عملی انجام نداده دیدم نظراتی منو محکوم می کرد به گناه انجام نداده .نمیدونم شاید به دیدنی بسنده باید می کردی

من روحمم خبر نداشت دوست من تو صورت مسئله را با اعتماد به آگاهی خودت که هنوزاثبات شده نیست حل می کنی ؟گاهی دنیای هنرمعصومیت وصداقتی را که مخاطب در نگاهش به آن داشته را ندارد ومخاطب به طرف قضاوت نادرست کشیده می شود ومی خواهد همه چیز را بریزد بیرون

می خواستم تویی که قضاوت کردی حرفی نزنم باید یاد بگیرم که حرف نزنم ولی آنوقت فریبکاری بیش نیستم باهنرم من مثل یه حرفه باید رفتار کنم مثل یه کارگر با کارش 

شاید باید رمانی بنویسم که بدون مستقیم گویی سراسرش بوی نفرت وتنفر بدهد شاید هم باید به داستان کوتاهی بسنده کنم همه چیز را بریزم بیرون بستگی به این دارد که کدامش خیالم وراحت می کنه اصلا خیالم اینطوری راحت می شه دست بر می دارم ول کن ماجرا هستم؟
تابعد یاحق