روزگار غریبیست نازنین !



دراین زمان نیاز به دوست داشتن وستایش شدن بیش از نیاز به نان است.
 مادر ترزا



تصمیم گرفته ام بی زمان و بی مکان باشم .
میدانی؟ این منطق خشک ، ناگزیرم میکند .
نه عاشق نیستم ، مهر کسی در دلم نیفتاده ،‌چرا همه فکر میکنند اگر کسی امیدهایش
را از دست داد و یک موقعهایی ( فقط یک موقعهایی ) دلش خواست بی وزن شود ،‌بخار شود ...حتما عاشق است و حتما هم در عشق شکست خورده است.
 
اما فعلآ خبری نیست ، آنقدر صراحت لهجه دارم که عشق را در پستوی خانه نهان نکنم ...
من اگر دلم میخواهد فریاد بزنم برای هیچ دوستم داشته باش..
یعنی:
 مثل مادرم مرا دوست داشته باش ،‌مثل پدرم مرا دوست داشته باش و مخاطبم آدم خاصی نیست.مادرم مرا فقط به خاطر من دوست دارد .به خاطر همین منی که گاه کلافه ام میکند.
سر در نمی آورم چرا برای مادرم بهترینم ،‌زیباترینم ،‌باهوشترینم و ..برای پدرم بی نقص ترینم. صدایم را که میشنود دلش میلرزد ، صدایش پر از یک حس لطیف میشود ، سرشار از عشقی که همیشه بال و پرم داده است.

من که یک موجود مکانیکی نیستم ،‌ گاهی مثل آدمها ضعیف میشوم .
گاهی آنقدر قوی که یک نفس، بلندیها را میگیرم و بی خستگی بالا میروم .چاله چوله زیاد است ؟ عیبی ندارد .

چه خوبه ! یکی حرفه دلتو بفهمه یکی بهت اعتماد کنه از خودش بگه تا خالی بشه .
دیگر از دوستانم خیلی فاصله دارم. لادن ،‌تگزاس زندگی میکند و تمام حرف زدنهامان
به عکس و چند جمله نوشته شده توی مسنجر خلاصه میشود.آن یکی چهار سالیست ساکن لندن است و دوتای دیگر که فقط صداهایشان را هر از گاهی میشنوم ،‌شهرستان.یکی هم که فقط برای پیش برد اهدافش هر از گاهی تماسی میگیرد پیشرفتشو از من میخواهد 

اما وجود نازنینی که هر لحظه کنارم است دنیا را هزار برابر زیباتر از انچه که هست ، نشانم میدهد . اگر او نبود ؟ اگر تنها بودم ؟ حتی فکرش هم تمام تنم را سرد میکند.

خوب احساس دلتنگیم وقتی زیاد میشود که برای دیگران هم غصه میخورم. میدانم اینطوریها نباید باشم.
باید محکم سر طناب مطمئنی را بگیرم و فقط به دنبال این باشم که خودم را نجات دهم .مگر این روزها همه همینطور نیستند ؟

همه یادت میدهند سنگدل باشی.
مثلآ وقتی یکی روی ماشینت یله میشود که شیشه اش را پاک کند باید برف پاکنها را کار بیندازی ،‌وقتی بچه های فال حافظ از سر و کولت بالا میروند باید وانمود کنی که ندیدیشان.
برای اینکه با کلاس تر به نظر بیایی بایدتقریبآ نسبت به همه بی تفاوت و سرد باشی.
 

عجب زمانه نالوطیی ! بیشتر مایل است آدمها گرگ بار بیایند تا انسان.

خلاصه اینکه چند صباحی باید از دنیای ذهنم از این هراس انگیزترین رنج آدمی بگریزم ،
هنوز هم درست و حسابی یاد نگرفته ام که احساسهامان باورهایمان را میسازند
یا باورهامان احساسهایمان را؟
آقا اصلآ چرا چند مدت خودم را گول نزنم که زندگی یک شوخی بزرگ است ؟

عاشق نشده ام‌‌ ،اصلآهم ‌قصد خودکشی ندارم ،‌هیچ خطایی هم از من سرنزده ،
‌فقط و فقط دل تنگ بودم ‌،‌خسته بودم و خیلی هم دلم گریه میخواست.مطمئنا
 آنقدر صراحت لهجه دارم که عشق را درپستوی خانه نهان نکنم.

اما گوشت را جلو بیاور تا بگویم که با تمام این اوصاف هنوز هم به طرز معجزه آسایی خیلی به خودم امیدوارم حتی اگر بدشانسیهای کوچک نخواهند دست از سرم بردارند .حتی اگر اینجا آسمانش چندان دوست داشتنی نباشد.
روزگار غریبیست نازنین.



امالحظه ای رسید؛
لحظه پریدن و رها شدن میون بیم و امید
لحظه ای که پنجره بغض دیوارو شکست
نقش آسمون صاف میون چشاش نشست
مرغ خسته پر زد و افق روشنو دید
تو هوای تازه دشت به ستاره ها رسید
لحظه ای پاک و بزرگ ،دل به دزیا زد و رفت
با یه پرواز بلند تن به صحرا زد و رفت ...

امنیت

درود............

نزدیک هفت روز رفتم مسافرت.
تازه غیر از عیدم اینو دوباره جدا رفتیم منو مامانی وبابایی
خیلی خوش گذشت .

از خرید گرفته تا اون هوای ولرم و شبهای خنک اول بهار.از اون جاده سرسبز تا اون غذاهای خوشمزه... من تا عید اشتهام تقریبآ کور بود ولی الان به طرز فجیعی زیاد شده البته زیاد نمی خورم یعنی اصولآکم غذام ولی میل به انواع غذاهای خوشمزه دارم،مثل پیتزا ، فسنجون،هات داگ‌،جوجه کباب،چیپس و خیلی چیزای دیگه..عین بچه ها شدم .مامانم که از بی اشتهایی قبل عیدم خیلی نگران بود الان همش می خنده و می گه خیلی خوشم میاد اینقد ذوق داری واسه غذا و من می خندم و میگم حالا کجاشو دیدین؟

 هنوز دو روز نشده که رسیدیم خونه .چقد دلم واسه شماها تنگ شده و همینطور دوستام مخصوصآاز وقتی فهمیدم پانی جونم دو هفته پیش سرگیجه داشته دو سه روز اونم خیلی شدید،هر چی بهش گفتم برو دکتر مغز و اعصاب گوش نداد به حرفم.حالا هر روز باید زنگ بزنم بهش و بگم بره چک آپ،آخ ... اگه الان پیشش بودم به زور می بردمش دکتر . من نمی دونم چرا اینقدر وابسته بار اومدم بازم هر شب با فکر اونا میرم تو رختخواب.یک لحظه نمی تونم ازشون غافل شم و بدون اونا احساس ضعف و نا امیدی می کنم

میرسم خونه .لباسهامو عوض میکنم.موهامو میبافم،دست و صورتمو میشورم.تو خونه واسه خودم راه میرم. نوشابه رو از تو یخچال برمیدارم و با شیشه سر میکشم. آهنگ دلخواهمو گوش میکنم.دمپایی هامو میکشم رو زمین ،جغ جغ صدا میکنن.
کسی نیست با دقت نگام کنه.کسی هم نیست زل بزنه تو چشمام و منو ببلعه....کسی هم نیست واسه هر کدوم از این کارهای من یه متلک وقیحانه بگه.هیچوقت تا این حد لذت تنهایی و امنیت رو حس نکردم.

 شب ،موقع خواب ،که مامانم با بابایی خونه آقا بزرگم هستن وبه گمونم امشب تنهام قفل کامپیوتری در خونه رو میزنم و یه بار دیگه چک میکنم.اگه این در آکاردئونی و این قفل نبودن تا صبح نمیتونستم چشمامو رو هم بذارم.تو خونه احساس آرامش عجیبی میکنم.

یاد دیروز میفتم که مجبور شدم واسه خرید یه قوطی ذرت ،ساعت ۶عصر برم بیرون .

از پله های پل هوایی که رفتم بالا دیدم دو تا جوون تقریبآ بیست و...ساله ،ایستادن وسط پل.ترسیدم چون تاریک بود ولی برنگشتم .با سرعت از کنارشون رد میشدم که دیدم یه دوربین عکاسی گرفتن طرف من که عکسمو بگیرن !!!!!!؟.دستمو گرفتم جلو ی دوربین و دویدم ....نباید با این جور آدما دهن به دهن میشدم.
از پل که اومدم پایین، تو مسیر فروشگاه یه ماشین پابه پای من اومد و ایست کرد،سرعتمو زیاد کردم وبی اعتنا شدم...نباید با اینجور آدما دهن به دهن میشدم.
موقع برگشتن یه موتوری اومد تو پیاده رو و بسته پشت موتورشو کوبید به من و رفت...نباید یا اینجور آدما دهن به دهن میشدم.
یه پسره توی کوچه دنبالم اومد و متلک بهم گفت...عصبی شدم ولی...نباید با اینجور آدما دهن به دهن میشدم.
یاد روزهایی میفتم که انواع آزار و اذیتهای خیابونی رو دیدم و چیزی نگفتم....چون نباید با اینجور آدما دهن به دهن میشدم.
یاد روزی افتادم که وقتی به یه مرد مزاحم اعتراض کردم،چه جوابی شنیدم و کسی نیومد جلو ازم دفاع کنه و وقتی با گریه رسیدم خونه ،تازه فهمیدم که نباید با اینجور آدما دهن به دهن میشدم.

امروز این نوشته تو سایت زنان به چشمم میخوره:
« خیابانی که در ساعات معمولی روز محل تردد دانشجو ، کارمند ، محصل و بچه و ... است ، شبها محل در آمد و امرار معاش زنان خیابانی است . در این یکی از معروفترین پایتختهای اروپا ّّ لندن ّ آدم هر طور که لباس بپوشد و هر رفتاری هم که داشته باشد ، کسی به چشم دیگری به او نگاه نمی کند.»

آهی از ته دل میکشم که حتی با ساده ترین لباس و بدون آرایش تو خیابون ،احساس ناراحتی و ناامنی میکنم.

بعد حالم از این messege ظهری که رو موبایل همه forward کردن ،به هم میخوره:
« امنیت ،شاخص و ثمره توسعه و بلوغ اجتماعی....»

با خودم میگم ،اگه به جای گیر دادن به آدمای مختلف به بهونه های الکی مثل راه رفتن دخترا و پسرا باهم،یا حجاب دخترا و....،یه اقدامی برا رفع این مزاحمتهای خیابونی میشد ،میتونستین از این شعارها بدین....
امنیت.....
چیزی که مطمئنم برای تمام دخترا و زنهای ایرانی،این روزها خیلی واژه دوست داشتنی ولی دور از دسترسیه
.

انتخاب



سلام  :

اون روزای
عاشقونه مال تو ..این شبای بی قراری مال من. ...



من خودم انتخاب کردم ، میدونستم برای یه مدت طولانی تنها میشم
و خیلی حس های منفی ممکنه تو این مدتی که معلوم نیست
چند روز باشه آزارم بدن. میدونستم تنها پل معیوب بین
 من و اون با این حرکت من فرو میریزه ولی میخواستم خطر کنم.
 یه جا موندن و اسیر احساس کسی بودن رو دوست نداشتم ،
احساسی که برام معنی نداشت و مثل تمام حس های
یه طرفه و نارس ،هیچ تلنگری به من نزد.
اون خوب بود.من منکراین نیستم.
اما یه جایی تو وجود من خالی بود.
 یه چیزی کم بود.مهربونیش کافی نبود.
عشقش هم کافی نبود.همرنگ و همصدا نبودیم.
من اهل پرواز و پریدن و رها بودن و اون به طرز وحشتناکی متعلق به زمین .
تمام فصلها و تمام ساعتهای شبانه روز یه نشونه هایی دارن که آزارم میدن.
نشونه هایی از زمانی که سعی کردم یه تکونی به دلم بدم.
دلی که انصافآ خسته م کرد و آب نشد.
خودش میخواست لحظه به لحظه باشه تا شاید تو یکی از این لحظه ها من عوض شم که هیچوقت نشدم.
 اون دوتا میمون احمق ،بیخبر از همه جا هنوز همدیگه رو بغل کردن.
خیلی بی حوصله و عبوس شدم اما خیالی نیست.
حالا فرصت دارم خطر کنم و این دفعه خودم با اختیار خودم یه اتفاق تازه رو رقم بزنم.
اتفاق تازه ای که بشه تو چشماش نگاه کرد و حرف زد.
اتفاق تازه ای که اسمش دوست داشتن باشه نه دوست داشته شدن.
 اتفاق تازه ای که وقتی نگاش میکنم برق چشمام خیره کننده بشه و قلبم تندتر بزنه

و به قول  کریستین بوبن ، تولد دوم من بشه و روحمو به آسمون ببره.




¤ نه .هیچ ،هیچ
من افسوس هیچ چیز را نمیخورم.
نه خوبی که به من کرده اند ، نه بدی.
همه برایم بی اهمیت هستند.
نه ، هیچ ، هیچ
من افسوس هیچ چیزی را نمیخورم.
چرا که زندگی من و شادی ام دوباره با تو آغاز میشود .
- Edith Piaf -
خواننده فرانسوی


 حرفهایی هست برای گفتن
که اگر گوشی نباشد نمی گوییم
حرفهایی هست که هر گز سر به ابتذال گفتن فرود نمی آورد .
حرفهای شگفت ، زیبا و اهورایی همین هایند .
و سرمایه ماورائی هر کسی به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد.
شریعتی

¤ من برای تو میخونم ، هنوز از اینور دیوار
هر جای گریه که هستی ، خاطره هاتو نگه دار
تو نمیدونی عزیزم حال روزگار ما رو
توی ذهن آینه بشمار تک تک حادثه ها رو ...