قطره ای شبنم بر قلبی خزان زده ......

ای مهربانم! اولین روز آشنائی را که مهر سکوت دلم را شکستی به خاطر دارم...با دستانی به رنگ امید برایم محبت را به ارمغان آوردی و من به نیت دوستی آسمانی تو وضوی آرزو ساختم و سجاده ی امیدم را بر صفا و صمیمیت تو پهن کردم ... آن روز تو قاب رنگ پریده ی چشمانم را از انتظاری که بر آن نقش بسته بود پاک کردی و طرح زندگی بر آن جای دادی و حال من سرمست از داشتن بزرگترین گنجینه ی دنیا هستم و ان گوهر نایاب صداقت توست....خدا گواه است که تنها به امید توزنده ام به امید داشتن وزندگی کردن باتوپس نفسهایم ارزشمند است

انتظار

سلامی به تو از یک سرگردان به امید آن که سلام مرا که از فرسنگها و از اعماق قلبم بر می خیزد با آغوش باز پذیرا باشی..ای مهربانم هر گاه در گوشه خلوتی گم شدی و در آن تنها ئی محض و بی انتها پرنده ای کوچک را دیدی که سرگردان به مقصد بال می زند و ملتمسانه به تو نگاه می کند... وقتی دلت گرفت و و قطره ای اشک از گونه ات سرازیر شد و هر گاه بلور شکسته ای را دیدی که نمی درخشد به خاطر بیاور که در این شهر و در این اتاق خاموش یک نفر فریاد می زند که منتظرت خواهد ماند... روزها سپری می شوند و صفحه ی زندگی من هنوز ساکت و ثابت باقی مانده است و هیچ تحولی در آن بوجود نیامده است..ای یار بیا و این تحول را تو در این صفحه بوجود آور ...پس این روزها را می گذرانم تا تو بیایی و روزگار با تو بودن را مانند بهار سپری کنیم ...آری دوستت دارم به اندازه ی ماه و خورشید... و به اندازه ی تمام کهکشانها می ستایم.. مهربانم:با تو بودن را می خواهم و برای با تو بودن صبر خواهم کرد و به امید آن روز می مانم..

تو.......

تو........... وقتی میخواهم برای تو بنویسم ، دوست دارم از هر آنچه در طبیعت است کمک بگیرم . وقتی میخواهم برای تو بنویسم ، دوست دارم از هر آنچه در کائنات است کمک بگیرم . دوست دارم ستاره ها را آب کنم و به جای جوهر در قلمم بریزم تا کلمه هایم نورانی شوند . دوست دارم در خلوت ترین نقطه ماه بنشینم و حرف دلم را فقط برای تو بنویسم ، دلم نمیخواهد هیچ کس حتی فرشته هایی که در دو طرف شانه ام زندگی میکنند حرفهایم را بشنود . من تو را در همه ای کاشهایم می بینم ، در همه دلواپسیها و دلشوره هایم ،در اشکها و شادیهای کودکانه ام ، در حسرت ها و آه ها و سوز و گدازهایم می بینم . من هر دری را به امید آمدن تو باز میکنم و هر دفترچه ای را به امید خواندن نام تو ورق میزنم . من در ترنم هر نغمه و آهنگی تو را می جویم وبا گل و نسیم و گلاب از تو میگویم . با کلمه ها نمیتوانم با تو حرف بزنم . کاش حرفهای ساکتم را میشنیدی ، حرفهایی که در چشمهایم زندگی میکنند . حرفهایی که هیچ گاه نتوانسته ام بر زبان بیاورم . به آویشن و سوسن و شبنم قسم این حرفها مدتهاست که منتظرند تابه تو برسند. می خواهم برایت آسمانی بسازم و خورشیدی که هیچگاه غروب نکند . میخواهم برایت . کهکشانی بسازم که پای هیچ فرشته ای به آنجا نرسیده باشد. می خواهم قلبم شعله ای آبی و گیرا باشد و من در پرتو آن تا روز قیامت بسوزم و تو را تماشا کنم . خیلی بیشتر از اون چیزی که فکرش رو کنی دلتنگتم نمیدونم چرا تازگیها انقد کم طاقت شدم . تحمل دوریت خیلی سخت تر از قبل شده . اغلب به یادتم و همیشه و همه جا هر کاری میکنم تو توی ذهنم همراهیم میکنی.. تو تمام قلب و روح منو مال خودت کردی. خیلی دوستت دارم اندازه همه کلمه ها و حرفهای دنیا ، شایدم بیشتر...